نگاه شما به مسئله عفاف چیست و چه تعریفی از مفهوم عفاف دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین.
بحث تعریف معمولاً از معنای لغوی شروع میشود؛ در مرحله بعد اگر آن معنا در یک عرف خاص، معنای جدیدی پیدا کرده باشد، آن وقت بر اساس مناسبت بین معنای لغوی و بین معنای جدید باید قلمرو معنای جدید مشخص شود.
«عفاف» در لغت به معنای «کفّ نفس» آمده و در دو معنا مطرح شده است. طبق منابع لغوی، ریشه اصلی این واژه به معنای «قناعت» و اکتفای به حداقلها است. بنابراین، وقتی عفاف مثلاً در حوزۀ طعام مطرح میشود، یعنی اینکه به کمترین حد ممکن اکتفا شود؛ این یک نوع تعفف است. به همین منوال اگر در حوزه دیگری، مثلاً در مسائل جنسی مطرح شود به معنای خودداری از ورود در حرام میشود.
در واقع میخواهید بفرمایید در هر حوزهای که به کار رود، به معنای قناعت است؟
یک معنای مشترکی در آنها وجود دارد که چیزی شبیه قناعت میشود، یعنی انسان از زیادهروی و ابراز حرص، خودنگهدار شود؛ حالا در طعام یا در مسائل جنسی.
اصلش این است؛ در قرآن کریم هم که کاربردهای گوناگونی را از این واژه هستیم، همین معنا لحاظ شده است. در روایات هم که بر مسئله عفت تأکید شده، مثلاً فرمودهاند: «شِيعَةُ عَلِيٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُه»، همین معنا است، یا بحث عفت کلام که مطرح میشود نیز همین معنا مدّ نظر است.
برای عفت کلام روایت داریم؟!
در کلام منظور این است به گونهای باشد که نتیجهاش عفت در کلام باشد؛ مثلاً خودداری از فحش و ناسزا.
فقط شامل فحش جنسی میشود یا موارد دیگر را هم در بر میگیرد؟
این عرف خاص است؛ به نظرم این عرف جامعه ایرانی است که وقتی صحبت از عفاف میشود، به عفت جنسی انصراف پیدا میکند، ولی این انصراف بر اثر کثرت استعمال است، نه بر اساس معنای لغوی. شاهدش این است که قرآن کریم و روایاتی که قلمرو عفاف را مشخص کردهاند، در حقیقت معنای عفت را در عفت بطن و عفت فرج، در هر دو آوردهاند. این هم از تعیین قلمرو و قرینه است که ذهن روی این دو مورد میرود، در حالی که اگر همین واژه را در ترکیب «عفت کلام» یا عفت در موارد دیگر بیاورید و به کار ببرید، بر طلب عفت یعنی قناعت به حداقل که یک نوع تسلط بر نفس و خودداری را میطلبد، صدق میکند.
بنابراین اگر گفته شود اساس عفت، تقوا یا حیاست، درست است. این عفت بر اساس یک نوع ریاضت و تمرین یا بر اساس یک نوع شرم از زیادهروی در حضور دیگران به دست میآید و موجب آن قناعتی میشود که گفته شد.
به عبارت دیگر اگر ما بخواهیم مجموعه مفاهیمی را که با یکدیگر مرتبط هستند، ببینیم، میتوانیم بگوییم حیا یا تقوا موجب عفت است؛ به چه معنا؟ به معنای تسلط بر دو غریزۀ طعام و غریزۀ جنسی.
غریزه انسان نیازها و مستلزماتی دارد و توجه به این نیاز و نوع توجه و میزان توجه به آن، محتاج انضباط است؛ احتیاج به کنترل دارد. به تعبیر دیگر اینجا قانونی عرفی یا قانونی شرعی مطرح میشود که آن را مقید میسازد. از سوی دیگر، تقیّد به این قانون قدرت میخواهد؛ قدرت روحی و نفسی.
در مثالهای عامیانه گفته میشود عفت فلان خانم از بیچادری است، این در جایی است که طرف از باب اینکه قدرت انجام فعل حرام را نداشته، از ارتکاب حرام خودداری کرده است، ولی اگر دستش میرسید از انجام آن هیچ باکی نداشت. این در حقیقت یک نوع تصویر از نداشتن مناعت مطلوب است، فقدان همان قدرت روحی و نفسی.
به نظر شما حفظ ظاهر کافی است؟
خیر؛ کافی نیست. کاربرد عفت در چنین مواردی به این معنا است که گویا عرف میگوید مفهوم عفاف مساوی همان خروجی است. به عبارت دیگر، قناعت به حداقل است.
در مورد مرتکب نشدن فعل حرام، این خودداری از حرام، اعم است از اینکه یک خانم به پوشیدن چادر اعتقاد قلبی داشته باشد یا خانمی که چادر میپوشد و از نظر عرف، هم عفیفه است و پردهدری نکرده است، اما ممکن است خارج از حدود اسلامی به آن پایبند نباشد یا اگر در یک جایی حضور داشته باشد که یک نامحرم در آنجا باشد، مثلاً پسر عمو، پسرخاله، پسر دایی و... محرم با نامحرم برای او هیچ فرقی نداشته باشد، استفاده از واژه «عفیفه» برای این خانم دوم ناشی از این است که معنای لغوی عفاف را در مورد آن شخص به کار بردیم. معنای لغوی هم ناظر به رفتار است، نه ناظر به کردار؛ البته هیچ اشکالی ندارد که این رفتار منشأ آن کردار باشد که حفظ نفس است.
منظور از کردار چیست؟
ملکه نفسانی که اگر اسم آن را «خودکنترلی» بگذاریم، به این معنا است که در برابر هیجان شهوت طعامی و شهوت جنسی بتواند خودش را کنترل کند، لذا صبر و تحمل هم میتواند در آن مطرح باشد. در حقیقت، «عفت» یک معنای اخص ندارد، بلکه معنای لغوی آن اعم است. به این نکته دقت کنید تا مطلب در ذهن شما تثبیت شود، معنای لغوی «عفت» ناظر به رهاورد و نتیجه است، یعنی خروجی کار.
بالاخره این فرد حتی اگر انگیزۀ ارتکاب فعل حرام را هم دارد، لیکن مرتکب حرام نشده است، هر چند مانع خارجی او را از انجام آن بازداشته است. معنای لغوی در این گستره و دامنه صدق میکند، اما به مرور زمان واژه عفاف در عرف، طوری استفاده شده است که آن را در معنای اخص داریم استفاده میکنیم. این معنای اخص یعنی دارای صفت نفسانیِ خود کنترلی هستیم و اخصّ از آن خاص، این است که شما این واژه را فقط در عفت جنسی منحصر کنید.
این تحدید و مختص کردن واژه، میتواند یک عرف خاص باشد، یعنی شما میگویید در فلان منطقه از کشور یا در عرف حوزویان یا در عرف متدینین، عفاف فقط به عفت جنسی اطلاق میشود، هیچ اشکالی ندارد چون این منقول است. به اصطلاح منطقیها منقول لغوی یا منقول عرفی است، انتقال هم از لغت به عرف خاص بوده است.
معنای عفاف در عرف عرب چگونه است؟
در عرف الان، وقتی میگویند «عفت» هم شامل عفت در کلام است و هم در مقام دستبرد نزدن به اموال.
برخی بر این باورند که در روایات هر وقت معنایی غیر از عفت جنسی مورد نظر بوده است، قرینهای آورده شده است، اما به صورت عام مقصود عفاف جنسی است؟
عکس این ادعا را هم میتوانیم با دلیل مطرح کنیم. اتفاقاً هر جا این واژه به معنای عفت جنسی استفاده شده، قرینهای در میان بوده است. هر جا عفت جنسی به ذهن شما آمد آنجا یک قرینه، نکته و یا مطلبی قبل یا بعدش بوده است و قلمرو آن را مشخص کرده است. به عنوان مثال همین روایت کتاب کافی که آورده است: «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ»، این خیلی صریح است.
اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم فردی که ازدواج کرده و در مسائل جنسی زیادهروی نمیکند و به تعبیر علمای اخلاق در آن شَرَه(حرص و آز) ندارد و وظایف جنسی خودش را در رابطه با همسرش به مقدار متعادل انجام میدهد، عنوان «انسان متعفف» بر او صدق میکند. همین آدم را فرض کنید که در حلال زیادهروی کند! از باب اینکه مرتکب حرام نشده، انسان عفیفی است، ولی به حداقل نیز اکتفا نکرده و در همان حلال زیادیروی کرده است، این آدم عفت دارد چون مرتکب حرام نشده، ولی نسبت به پاسخگویی به غریزه جنسی که به قول بعضی بزرگان به هر چه بیشتر توجه کنی عطشش بیشتر میشود، اینجا چقدر میتوانیم بگوییم این آدم به خصلت یا صفت خودکنترلی و عفت در مقابل آن شره رسیده است؟! کاربرد عفت برای چنین فردی میتواند مشکل باشد.
نسبت به قسمت آخر فرمایش حضرتعالی ممکن است اشکال شود که در روایات تعابیری داریم مبنی بر اینکه خانم باید «عفیف قلمه» باشد، یعنی همسرش را تحریک کند یا روایاتی که میگوید زن بشرهاش را به بشره همسرش بزند تا او را راه بیندازد. پاسخ این اشکال و تکلیف این تعابیر در روایات چه میشود؟
در اینکه این غریزه باید تأمین شود، اشکالی نیست، اما سؤال من این است که معنای این تأمین چیست؟ آیا به این معناست که از صبح تا شب و شب تا صبح زندگی را رها کند و به همین مسئله بپردازد که دارد یک کار حلال انجام میدهد؟! قطعاً این رویکرد درست نیست، چون هم خودش و هم زندگیاش را به این طریق فرسوده میکند.
درست است که از چارچوب حلال خارج نشده است و نسبت به حرام عفت دارد، اما در خود حلال دارد زیادهروی میکند. افراط و تفریطی که علمای اخلاق میگویند اینجا معنا پیدا میکند. اینکه در حلال افراط میکند چوب نمیخورد، ولی ممکن است به خودش و دیگری آزار برساند؛ خیرُ الامور اوسطها.
این بحث جهت دیگری هم دارد و آن مزاج افراد است. اعتدالی که گفته میشود نسبی است؛ اعتدال گرم مزاج نسبت به خودش و سرد مزاج هم به نسبت خودش.
اما اینکه حدّ و مرز این پاسخ به این غریزه رها شود و انسان در همان چارچوب حلال، کاری کند که فرسوده شود و از زندگی بیفتد، مَثَل فردی میشود که آن قدر کله پاچه خورده بود تا رگهای قلبش بسته شد، عملش کردند و رگهایش را بازکردند، دوباره آن قدر کله پاچه خورد تا رگهایش بسته شد! گفتند چرا با خودت این طوری میکنی؟! گفت این رگهای سالم را برای چی میخواهم؟! برای همین میخواهم!
یک انسان ممکن است این طوری شود! به خاطر اینکه زیادهروی میکند، خودش و دیگران را مریض میکند. شارع مقدس برای پیشگیری از افراط و تفریط سبک زندگی داده و الگو مشخص کرده است؛ مکروهات و محرمات که یک نوع قید است، یک نوع کنترل برای مانع شدن از زیادهروی است.
این فرمایش حضرتعالی را میتوانیم به منابع دینی هم مستند کنیم؟ مثلاً روایتی باشد که زیادهروی در حلال جنسی را مکروه گفته باشد؟
به این صورت خیر؛ اما روایاتی که میگوید: «لَاتُجَامِعْ أَهْلَكَ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنَ الْهِلَال وَ لَا فِي لَيْلَةِ النِّصْفِ وَ لَا فِي آخِرِ لَيْلَة» یا فرمودهاند: «أَكْرَهُ لِأُمَّتِي أَنْ يَغْشَى الرَّجُلُ أَهْلَهُ فِي النِّصْفِ مِنَ الشَّهْرِ أَوْ فِي غُرَّةِ الْهِلَال» و موارد دیگر.
قیودی که در روایت است، محدودیت درست کرده و این محدودیت در حقیقت دارد به ما یک نوع معیار میدهد. فلسفه این محدودیت یا مکروه بودن هم در ادامه روایت ذکر شده است. مثلاً میگوید این نوع از همبستر شدن باعث کوری طفل میشود، باعث فلج میشود، باعث لالی میشود، باعث نقص عضو یا منشأ مشکلات روحی برای جنین میشود. شارع مقدس برای نوع ارضای نیاز جنسی سبک داده و قانون گذاشته است. قوانین الزامی و قوانین درجهای که مستحبات و مکروهات دارد.
در تعریف عفاف، شاهد رویکردهای متفاوت هستیم؛ بعضی عفاف را حجابی معنا میکنند، بعضی عفاف را حیایی معنا میکنند، بعضیها عفاف را یک عفت مطلق غیر جنسی در نظر میگیرند، بعضیها فقط جنبۀ جنسی آن را در نظر میگیرند، این تنوع برای چیست؟
من فکر میکنم این تعدد تعریف به لحاظ کثرت استعمال در عرفهای متنوع و متفاوت به وجود آمده است؛ یعنی وقتی میگوید «عفاف»، ذهن من به معنای خاصی منصرف میشود. این در اثر کثرت استعمال است، یعنی یک محیط خاص این چنین پیامدی داشته، نه اینکه معنای لغوی واژه در فرهنگهای لغت مثل لسان العرب و مفردات یا معنای قرآنی آن چنین باشد. در این منابع، این واژه اعمّ از بطن و فرج آورده شده است.
آیا میتوانیم به تعریف واحدی برسیم، راهکاری وجود دارد یا اصرار بر تعریف مشترک، ضرورت ندارد؟
معنای لغوی واژه در «لسان العرب» خیلی صریح و روشن است: «الکفّ عمّا لایحلّ و لایجمل»؛ عمّا لا یحلّ، یعنی فقط اکتفا به حلال و «لایجمل» آنچه که زیبنده نیست، که این قسمت، شامل مکروهات و قبایح میشود که در عرف یک نوع قبح دارد، به گونهای که عقلا آن را نمیپسندند.
آیا در این تعریف، ترکیبی از عفاف عرفی و شرعی مد نظر است؟! در عفاف عرفی امکان دارد، یکسری از امور در یک منطقه و یک کشور رفتار عفیفانه باشد، در حالی که در نقطه و کشوری دیگر این گونه نباشد؛ در کانادا عرف باشد اما در چین عرف نباشد و... «لایجمل» یعنی زیبا نیست، عرف این کار را بد و قبیح میداند، ولی «لایحل» یعنی عملاً دارد این تعبیر را جمع میکند و میگوید هر دو را میخواهیم، هم آنچه که خدا گفته است، هم آنچه مردم میگویند!
«عفت» صفت کمال است، به لحاظ اینکه فراتر از واجب و حرام را تعریف میکند. تعبیر دیگر از عفاف را دقت کنید: «عفّ عن المحارم و الاطماع الدنیّه»؛ مثلاً گداییکردن از نظر مردم، یک کار پَست به شمار میرود، اما همین را بهتر از دزدی میدانند. دزدی حرام است، ولی اگر کسی دست دراز کند و از دیگران چیزی بخواهد، میگویند زیبندهاش نیست. دست دراز کردن فرد سائل کار حلالی است، بالاخره دارد از دیگران چیزی طلب میکند، اما میگویند مخالف عفت است، این چه عفتی است؟ این، همان «لایجمل» و ناپسند عرف است.
در آیاتی که قرآن کریم کلمۀ «عفاف» را به کار برده است، دو بار بحث مسائل و جنسی دو بار بحث مالی است. درباره مسائل مالی که صحبت میکند، هر دو مورد از امور مستحبی است، نه امور واجب. مثلاً میگوید تو داری با پول یتیم کار میکنی، از این پول، سود نگیر؛ عفاف داشته باش. جای دیگر میگوید: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّف»، اینها دستشان را جلوی دیگران دراز نمیکنند. هر دو مورد اشاره به یک عفاف غیر الزامی دارد.
شما میفرمایید هر دو سفارش، اشاره به عفاف عرفی است؟ یعنی عرف سودگرفتن از مال یتیم و دست درازکردن سمت دیگران را نمیپذیرد و بد میداند؟
بله؛ در نتیجه، معنای لغوی یک معنای وسیعتر است. ممکن است برای عفاف دو رتبه قائل شویم و بگوییم عفاف واجب و عفاف مستحب، ولی معنای لغوی از وجود یک امر جامع و ویژگی مشترک در هر دو صحبت میکند.
انسانی که نفس او نسبت به چیزهای پست و کوچک اهمیت نمیدهد، خودش را بالاتر از اینها میبیند. از رسیدن به یک خواسته کوچک چشمپوشی میکند و در اثر آن چشمپوشی در زندگی دچار سختی میشود، اما به بنبست نمیرسد. این فرد آن سختی را به خاطر ذلتی که بر اثر دست یافتن به آن شیء قلیل یا شیء پست در دیدگاه دیگران پیدا میکند، تحمل میکند.
در این همایش عفاف را فقط به معنای فقط خویشتنداری جنسی گرفتهاند و به این بُعد عفاف توجه دارند؛ در همین معنای خاص، آیا عفاف فقط شامل خود کنترلی میشود یا دیگر کنترلی را هم پوشش میدهد؟
معنایی که ظاهراً از آیات یا از معنای لغوی به دست میآید، این است که انسان عفیف یعنی انسانی که خود کنترلی دارد یا انسانی که رفتار او ناشی از خود کنترلی است. خود کنترلی یعنی انسان قدرت نفسانی پیدا کند، همان طور که راغب اصفهانی این معنا را انتخاب کرده است: «حصول حالة للنّفس تمتنع بها عن غلبة الشّهوة». نفس به جایی برسد که اجازه نمیدهد شهوت غالب شود، یعنی شهوتش را کنترل میکند.
بنابراین میفرمایید شامل خود کنترلی هم میشود؟
معنای خود کنترلی بر اساس دیدگاه راغب اصفهانی استنباط میشود. عرض کردم به لحاظ لغوی، معنا عام است و بیشتر به رفتار میخورد تا به صفت، ولی آن صفت نفسانی در حکم علتِ آن رفتار است. این علت میتواند علت غالب باشد نه علت دائمی، چون علت گاهی میتواند از خود کنترلی باشد یا از وجود مانع خارجی! مثلاً یکی او را تهدید کرده یا تبعات این کار را میداند و به خاطر تبعاتش آن را انجام نمیدهد. همین آدم با نبود یا رفع موانع، حتماً آن کار را انجام میدهد.
به تعبیر راسل چون میدانم اگر من گاو همسایه را بدزدم او هم یک روزی ممکن است گاو من را بدزدد، باعث شده است من از دزدی خودداری کنم، اگر مطمئن شوم او مقابله به مثل نمیکند، من هیچ مانعی در دزدیدن گاو ندارم!
این مانع خارجی است، در حالی که یکی دیگر میگوید خود این دزدی فی نفسه کار زشتی است، حتی اگر او گاو من را بدزدد من گاوش را نمیدزدم. یعنی من نباید خودم را پایین بیاورم به تعبیر امام حسین اگر برای کسی کار خوبی کردی و تشکر نکرد، نگران نشو. نگو این لیاقت آن کار خوب را نداشت، دیگر برای او کاری انجام نمیدهم، نه، خودت لایق این هستی که صاحب کار خوب و احسان و کار خیر باشی. با این کار، خودت به کمال خوب زیبنده میشوی.
میخواهد بفرماید نگاه شما به خودت باشد که این کار برای تو زیبنده است یا نه؟ به اینکه در دیگری اثر دارد یا نه، توجه نداشته باش، ببین انجام این کار به تو چه کمالی را میدهد. این عفت و این خود کنترلی برای من کمالبخش است، برای من کمال آفرین است.
آیا اطلاق کلمه یا واژه یا مفهوم عفاف برای کسی که «دیگر کنترلی» میکند، همین معنا را میدهد؟ یعنی میتوانیم بگوییم فرد رفتار عفیفانه کرد؟
نه؛ آنجا دیگران را کنترل میکند.
غیرتمندی مرد برای همسرش رفتار عفیفانه است یا فقط توجه به رعایت حجاب او، رفتار عفیفانه است؟
این کار نشانه عفت اوست. غیرت مرد میتواند در سلسله علل تأثیرگذار باشد و میتواند عاملی باشد برای اینکه او عفت را رعایت کند.
افرادی که عمل عفیفانه را با نیت خویشتنداری انجام نمیدهند، یعنی حجاب را به دلیل اقتضای محیط خانوادگی یا محیط جامعه رعایت میکنند، آیا الان که این خانم در خیابان راه میرود و حجابش را رعایت کرده است، میشود بگوییم رفتار این فرد چون صرف عمل حاصل شده است، رفتار عفیفانه است یا نیت هم در آن اطلاق اخذ میشود؛ نیت عفیفانه و نیت خویشتنداری؟
عرض کردم بستگی دارد به اینکه شما کدام اصطلاح را به کار میگیرید، یعنی نگاه شما برخاسته از کدام عرف است.
برایند فهم ما از مسئله چیست؟ آیا اسلام فقط رعایت عمل عفیفانه را از افراد میخواهد و نیت قربت را لازم نمیداند یا اینکه نیت هم شرط است و فرد باید با نیت قربت نسبت به تمایلات خود خویشتندار باشد و زیباییهایش را بپوشاند یا حجابش را رعایت کند؟
اینکه قاعده چیست، باید در اطلاقات روایات دقت به خرج دهیم. اگر عفت به عنوان صفت کمال برای نفس انسان مطرح شود، بدیهی است که هیچ صفتی برای انسان صفت کمال نمیشود، مگر اینکه جزئی از وجود انسان شود؛ لیس للانسان الّا ما سعی. لذا اینجا بحث نیت، تصمیم و آن قدرت نفسانی بر کنترل خود، برای انسان کمال به حساب میآید. ازاینرو میگوید زن باید عفیفه باشد، نه زنی که فقط جلوی دیگران رعایت میکند. عفیفه یعنی اگر در معرض حرام قرار بگیرد خودش را کنترل میکند، به این زن عفیفه گفته میشود.
در عرف روایات این نکته را باید مورد ملاحظه قرار داد که ببینیم آن صفتی که به انسان داده میشود، اگر صفت کمال باشد، جزو صفات نفسانی میشود. بنابراین بحث نهادینه شدن این حالت در انسان مطلوب است نه صرف رفتار خارجی.
اما حالت دوم که فقط رفتار ملاک باشد، آن هم رفتاری که اعم از اینکه این انگیزه نفسانی دارد یا ندارد، ولی دیگران دارند او را کنترل میکنند یا مانع دیگری وجود داشته باشد، خیلی بعید است که در عرف روایات به این فرد، عفیف گفته شود.
شما مقام رتبی را قبول ندارید؛ اینکه اسلام این حداقل را میخواهد، ولی برای دستیابی به حداکثر هم توصیه به تلاش میکند؟!
این بحث دیگری است که جناب زینالدین; میفرماید عفت خانواده، عفت جامعه و... همه اینها مطلوب است. در آیه شریفه داریم که میفرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون» اگر فحشایی را در جامعهای میبینید، آن را منتشر نکنید، چون باید امنیت اخلاقی در جامعه حاکم باشد، در نتیجه اگر حرامی در جامعه رخ میدهد، حق نداریم آن را علنی کنیم و نباید بگذاریم که دیگران آن را علنی کنند(همین اجازه دادن معاونت در گناه دیگران است) زیرا امنیت جامعه و عفت جامعه مطلوب است و عفت جامعه روی عفت افراد مؤثر است، همان طور که عفت افراد روی عفت جامعه مؤثر است. مراتبی که در مورد حداقل و حداکثر به آن اشاره کردید درست، شرعی و منطقی است یعنی کمال مطلوب این است که همه انسانها با تقوا باشند و همان تقوا آنها را به کمالات اخلاقی سوق میدهد. به این معنا که خویشتنداری در وجودشان نهادینه شده باشد. اگر هم جایی بعضی افراد به دلایلی منحرف شدند، نباید اجازه دهیم این انحراف در جامعه شایع شود، نباید اجازه بدهیم این انحراف علنی شود. فردی که مرتکب فعل حرامی شده است نباید بیاید بگوید من فلان حرام را مرتکب شدم، این خودش یک منکر دیگر است. ارتکاب حرام یک منکر است، اما اینکه بیاید آن را به دیگران بگوید، شارع مقدس میفرماید این اشاعه فحشا است.
در حضور پیامبر اکرم زنی را وادار کردند که به زنای خود اقرار کند، پیامبر از این مسئله خیلی ناراحت شده بود، چون اقرار به زنا لوازم داشت. در حقیقت یک عمل غیر صحیح را مرتکب میشدند و او را وادار به اقرار و در نتیجه افشا میکردند. پیامبر ظاهراً تحلیل میکند اگر آن زن، پردهپوشی میکرد و اقرار نمیکرد و توبه میکرد، بالاخره خدا او را میبخشید. این میشد یک گناه کوچکتر، یک گناه فردی و بستن راه یک گناه اجتماعی، در حالی که اقرار و افشاء ممکن است دیگران را نیز تشویق و تحریک کند.
بار روانی منفی ندارد؟
کسی که زمینه انحراف دارد میگوید خیلی خوب نه اقرار میکنم، نه میگذارم کسی شهادت بدهد. اقرار این فرد مستلزم حکم است و آن اجرای حد است.
میگوید اقرار همراه با حد اشاعه فحشا نیست، این استدلال برای عدم اقرار، استدلال دلچسبی نیست. ضمن اینکه اگر قرار باشد فردی با اقرار خودش زمینه اجرای حد را فراهم کند، اقرار او در دیگران جذابیت و انگیزه ایجاد نمیکند!
بحث جذابیت یک بحث است، اینکه خود این به زبان آوردن و ذکر کردن در مقابل دیگران چه تبعاتی دارد، بحث دیگری است. به عبارت دیگر داریم میگوییم در جامعه آلودگی وجود دارد، اما لزومی ندارد شما بگویید جامعه من آلوده است، شما برو آلودگی را علاج کن. راهش معالجه است نه اینکه بگذارید مشکل به آخر خط برسد، بعد معالجهاش کنید. شما نگذار به آنجا برسد، یعنی اولاً پیشگیری کن و اگر فسادی هم به وجود آمد، راه ساده را برای علاج انتخاب کن، چرا سختترین راه را انتخاب میکنی؟!
میخواهم بحث منطقی را مطرح کنم؛ اگر شما در یک جعبه سیب، سیب خراب داشته باشید، آن را برمیدارید تا بقیه را خراب نکند. اگر میکروبی در بدن آمده، نمیگوییم آن را مخفی کن، کسی نبیند! پنهان کاری خرابی را اضافه نمیکند؟!
این قیاس مع الفارق است؛ پنهان کردن در آنجا برای معالجه است. مشاوره گذاشتن، بازگذاشتن باب توبه و... برای هدایت است، میخواهیم او را هدایت کنیم، نمیخواهیم او را از جامعه حذف کنیم. در مورد مثالی که زدید اگر همان سیب خراب را بتوانیم اصلاح کنیم و از آن ترشی درست کنیم، این میشود استفاده بهینه، بنابراین آن را دور نمیاندازیم. در ما نحن فیه، بحث انسان است. انسان قابل هدایت است و با بقیه موجودات فرق دارد. انسان اراده و اختیار دارد و اسلام میخواهد این انسان را اصلاح کند و از اینجا سالم ببرد.
مؤلفههای عفاف چیست؟
اول باید جهت بحث روشن شود که مقصود از عفاف چیست، معنای عرفی، شرعی و یا لغوی؟ بعد از مؤلفههای عفاف صحبت کنیم؛ به عبارت دیگر جنس و فصل عفاف را میخواهیم مشخص کنیم. اگر گفتیم «عفاف» خود نگهداری یا خودداری از زیادهروی است، این زیادهروی در هر جایی به تناسب خودش معنا میشود. زیادهروی در خوردن، زیادهروی در سخن گفتن، زیادهروی در آمیزش، زیادهروی در تجاوز از حلال به سمت حرام.
ارتکاب حرام به تعبیر قرآن یک فسق است، خروج از حد و مرز است، خروج از نیاز است، پس ارتکاب حرام یک نوع خروج از مرز عفت در هر حرامی است؛ حرامِ جنسی باشد یا حرامِ مالی یا حرامِ خوردنی. چیزی که حرام است، یعنی زیاده از حد است. آیه کریمه هم شاهدش است: «...تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ».
به تعبیر قرآن زیر پا گذاشتن حدود الهی، تعدی و تجاوز است، ظلم به نفس است. ظلم به حقوق دیگران، ظلم به جامعه و ظلم به خدا همه اینها صدق میکند. بنابراین اگر گفتیم عفاف خودکنترلی یا خودنگهداری است، به معنای اکتفای به حداقل در تأمین نیازها و بدون ورود در عرصۀ حرام است.
به عبارت دیگر برای عفاف دو مرتبه قائل شدیم؛ یک مرتبه عدم ورود به حرام یا همان بحث تقوا که مطرح میکنیم و میگوییم ورود در حرام تقوا را از بین میبرد. مرتبه بالاترش این است که در خود حلال هم زیادهروی نکند و به حداقل تأمین نیاز اکتفا کند که این با معنای لغوی خیلی سازگار است.
در آیاتی که درخواست استعفاف شده است، یعنی سعی کند به حرام نیفتد و مثلاً نیاز جنسی خود را به شکلی تأمین کند که گرفتار حرام نشود. مثلاً با روزهداری یا با ورزش کردن، رفتن به محیطهایی که او را از اشتغال به حرام باز بدارد و دور کند و... . به حداقل اکتفا کند و خودش را سیراب نشان بدهد، سیر نشان بدهد، در حالی که دارد صبر و بردباری به خرج میدهد.
در این تعریف «خود کنترلی» به صورت عام، جنس «عفاف» میشود؟
بله؛ زمانی که خود کنترلی در رفتار باشد، میگوییم این رفتار عفیفانه است. به لحاظ صفتی که در فرد شکل گرفته و وجود دارد، میگوییم عفیف است. رفتار ناشی از ضبط نفس و خود کنترلی یا بگوییم خودداری.
فصل تعریف «عفاف» چه میشود؟
مثلاً خودکنترلی نسبت به غریزه جنسی، حب مقام، حب مال و... اینها میتواند قلمروهای عفاف باشد. اگر بخواهیم اسم آن را فصل بگذاریم عفاف جنسی، عفاف مالی و... .
عوامل یا انگیزههای عفاف چیست؟
عامل عفاف میتواند حیا باشد، تأمل در عاقبت کار باشد یا عزت نفس. به تعبیر امام صادق: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلاَّ لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ».
انسانی که در محیط و شرایطی بزرگ شده است که عزت نفس ندارد، در یک افق خیلی پایین فکر میکند و در همان سطح و افق حرکت میکند. چنین فردی به انحراف نزدیکتر است تا آدمی که عزیز النفس است و احساس بزرگی میکند. بزرگی او اجازه نمیدهد که به مسائل پیش پا افتاده توجه کند؛ این میتواند یک عامل باشد.
یک زمان هم غیرتش اجازه نمیدهد فلان حرف را بزند یا فلان کار را مرتکب شود. گاهی ترس از خدا و ترس از ارتکاب حرام مانع میشود، این هم میتواند عامل دیگر باشد. در مواقعی هم عامل عفاف و خویشتنداری ترس از مفتضح شدن یا بیآبرو شدن یا رسانهای شدن یک حرکت است. اینها سبب میشود که از انجام عمل حرام یا منافی عفت خودداری کند. یک حیای من الله داریم یک حیای من الناس؛ انگیزههای متفاوت و متعددی میتوانیم برای صفتِ خود کنترلی بیاوریم.
در مسئله عفاف چه چیزی مد نظر شارع است، آیا صرف ترک فعل حرام مد نظر است یا این ترک فعل باید با نیت خویشتنداری انجام شود؟ به عبارت دیگر رفتار عفیفانه رفتاری است که باید با نیت خویشتنداری و خود کنترلی انجام شود یا صرف ترک فعل کافی است؟
قبلاً گفتیم که عفت میتواند انگیزههای متفاوت و متعددی داشته باشد. از طرف دیگر، اسلام پاکی و طهارت فرد و خانواده و جامعه را از آلودگیها میخواهد. این بدین معنا است که اگر پاکسازی جامعه از منکرات و حرام، بدون قصد قربت هم انجام شود، این مطلوب شارع است، به لحاظ اینکه سلامت جامعه به این پاکسازی ربط دارد. به عبارت دیگر، عفاف واجب توصلی است و مثل نماز واجب تعبدی نیست. نماز بدون قربت اصلاً نماز نیست، اما حجاب بدون قربت حجاب است. فرد با رعایت حجاب ولو بدون نیت قربت، مرتکب حرام نشده و از یک حرام فاصله گرفته است، همین مطلوب است، لذا بحث نیت و انگیزه میتواند مکمل یکدیگر باشد.
در اینجا انگیزه دو تا میشود؛ انگیزه اجتماعی و انگیزه خدایی. قطعاً انگیزه خدایی بهتر است، چون هدف این است که انسان ارتقاء پیدا کند، به تقوا برسد و در تقوا هم تکامل پیدا کند تا به مرحله حق برسد، اینها مراحل تکاملی انسان است.
به این ترتیب میتوان گفت تلاش جهت ترویج حجاب با نیت عفیفانه لازم نیست، چون با حجاب بدون قید عفاف هم مطلوب شارع حاصل میشود؟!
حجاب پایدار و حجاب مطلوب، حجابی که در حقیقت برای حفظ عفاف و ارتقای سلامت روانی افراد مؤثر و کارگشا است حجابی است که انسان حتی در خفا هم آن را مراعات کند، اگر هیچ مانع و محذور عرفی اجتماعی هم نبود باز هم آن را مراعات کند؛ حجاب پایدار، حجاب ظاهری نیست.
شما میفرمایید دو نوع تربیت داریم؛ یک تربیت نفس که باید همراه با نیت باشد، یک وقت هم میخواهیم در فضای اجتماعی تربیت کنیم که اکتفای به حداقل است.
میگوییم تربیت حداقلی داریم و حداکثری. تربیت حداقلی اکتفا به همین واجبات تعبدی و توصلی است بدون اینکه انسان برای ارتقای خود تلاش کند. این سطح از تربیت اکتفا به نمره قبولی است، کسب نمرۀ 10 از 20.
مرحله بعد، تشویق افراد به قانع نبودن در مراحل تکامل است. هدف در این تربیت به تعبیر قرآن ساختن انسانهای خردمند است.
انواع عفاف چیست؟
همین قلمروهایی که گفتیم، عفاف مالی، آبرویی، جنسی و... .
عفاف بصری و عفاف لمسی هم داریم؟
بحث همین قلمرو است؛ وقتی بنا شد فرض کنید عفاف جنسی داشته باشیم، عفاف جنسی یعنی نگذاریم غریزه جنسی ما را به جایی برساند که مرتکب حرام یا مرتکب ترک اولی شویم. حالا چه چیزی غریزه جنسی را تحریک میکند؟ مثلاً نگاه کردن به نامحرم، لمس نامحرم، صحبت با نامحرم و... .
همان طور که در بحث شناخت مطرح میکنند که چه چیزی به انسان شناخت میدهد، حواس به انسان اطلاعات میدهد، تفکر یا تعقل به انسان یک سری دادهها میدهد، هر یک از حواس پنجگانه یک جور داده به انسان میدهد، یک دادۀ ذهنی که هر کدام از اینها میتواند تحریک آمیز باشد.
تخیل ارتکاب حرام، تفکر در حرام و... . به عبارت دیگر از صحنههای خارجی ارتکاب حرام یعنی از ارتکاب خود فحشا تا نگاه کردن به فیلم تحریکآمیز یا بیاییم پایینتر، فرض کنید خواندن قصه تحریکآمیز یا یک رمان تحریک آمیز و تفکر در آن، یا تخیل و تولید صحنههای تحریکآمیز و... هر یک از اینها، از این انواع یا زمینههایی که موجب تحریک میشود، اینها همهاش به عفاف جنسی صدمه میزند.
بنابراین برای دستیابی به عفاف باید دایرهها را کنترل کنیم؟
اینها عوامل تحریکآمیز هستند، در طعام هم عوامل بسیاری مثلاً بو، طعم یا شکل و شمایل آن میتواند برای انسان جذاب باشد و انسان را به خودش دعوت کند و امثال اینها. هر یک از اینها میتواند در تحریک کردن غریزه انسان مؤثر باشد، اینها را نباید «انواع» اسم گذاری کنید.
واژۀ قلمرو را به کار ببریم، درست است؟
بله؛ قلمرو است. میتوانید اصطلاح مناسبتری هم انتخاب کنید. ما به لحاظ غرایزی که داریم، میتوانیم عفاف را تفسیر کنیم که کردیم؛ جنس و فصل هم درست کردید(اگر این تعبیر دقیق باشد). صحبت این است که هر یک از اینها یک تحریک کنندههایی دارد، تحریک کنندههای ضد عفاف یعنی عفاف ستیز، تحریک کنندههایی که عفاف را تضعیف یا نابود میکند. این تحریککنندهها متنوع هستند و شارع مقدس میآید برای شما حکم صادر میکند. مثلاً در مقام تخاطب یا سخن گفتن میگوید: «ولا تخضعن بالقول».
شما معتقدید عفاف یک چیز است، ولی تحریککنندههای جنسی متنوع است و وقتی در مقابل هر کدام از آنها مقاومت میکنید در آن جهت عفیف میشوید، این برداشت درست است؟
مقداری از عفاف را در وجود خود داریم، به مناسبت این ملکه عفاف قویتر یا تضعیف میشود. یعنی زمانی که آدم کار نامناسبی انجام میدهد، بعد پشیمان میشود و توبه میکند، یعنی این ملکه را دارد اما ملکه ضعیف شده است. چه چیزی آن را شارژ میکند، دوری از صحنههای تحریکآمیز.
در واقع همان عفافی که ملکه است میتواند توسط عمل به تحریکات یا برعکس، ضعیف و قوی شود.
بله؛ میتواند تضعیف شود و شاید به جایی برسد که نابود شود، از سوی دیگر با اجتناب از موارد تحریک کننده و با خودداری و خودکنترلی میتواند در تقویت ملکه عفاف و صفت عفاف مؤثر باشد. بر این اساس اگر بگوییم عفاف صفت است، فقه میتواند اینجا ورود کند.
مگر فقه، افعال نیست؟
اگر مبنای ما در فقه اعم از افعال و کردار باشد.
شما به اوصاف، کردار میگویید؟
کردار عمل است، به صفت چه میگویید؟ پندار، گفتار، کردار، رفتار؟! به کدام یک صفت میگویید؟
ما بینش داریم، گرایش داریم و عمل داریم.
به صفت چه میگویید؟! صفت یعنی ملکه نفسانی که در وجود انسان پایدار است و صرفاً یک گرایش نیست. گرایش یعنی انسان به چیزی جذب و متمایل شود. آن تمایل یک چیزی بیش از تمایل است، من فکر میکنم معادل فارسی آن کردار است.
در فارسی کردار همان کار است.
اگر کردار، کار است ما دو مبنا داریم؛ میگوییم صفت است و ملکه است.
صفت بگوییم واضحتر است؟
اگر صفت شد، باز جا دارد بگوییم فقه میتواند ورود کند.
امر خداوند به صفت تعلق میگیرد یا به مقدمات صفت؟
به خود صفت؛ اگر تقوا برای انسان صفت شد، یک حالت خودداری از حرام به وجود میآورد. عدم ارتکاب حرام، نتیجه تقوا است. اخلاق صفت است، خلق یعنی چیزی که انسان بر آن سرشته شده یا پایدار شده باشد.
این را باید فقها جواب بدهند اگر امر خدا به اوصاف تعلق نمیگیرد، چرا امر به تقوا شدیم؟
«و لله الاسماء الحسنی فدعوه بها»، «تخلقوا باخلاق الله»، اخلاق الله یعنی افعال الله، یعنی صفات خدا، اسمای حُسنی که گویای آن صفات هستند.
آنها نمیآیند اینجا توجیه کنند و بگویند منظور ما آن عمل است!
شارع مقدس میتواند بگوید من میخواهم راستگویی در وجود تو ملکه شود. من این را میخواهم، من میخواهم بردبار باشید، بردباری در رفتار شما نشان داده شود، ولی برداری یک ملکه نفسانی است. ظرفیت وجودی شما به حدی میرسد که شما در برابر یک کار زود منفعل نشوید.
این اشکال در فقه یا اصول وجود دارد. مرحوم آخوند به بحث جبر که میرسد و مقدمات اراده را بحث میکند، میگوید قلم بشکست. به چه میرسد؟ میگوید امر به خودِ اراده کردن ممکن نیست.
ما میگوییم هیچ منع عقلی ندارد که به کمال رسیدن انسان که مورد نظر خداوند است بر اساس اجتماع این صفات باشد. منعی ندارد که خداوند بفرماید کسب این صفات، مطلوب من است و من شما را به تحصیل آنها امر میکنم. بعد، این اکتساب مقدمه آن میشود. هیچ محذور عقلی، محذور فنی و محذور اصولی نیز ندارد. باز به اراده انسان بر میگردد، یعنی انسان با اراده خودش صفتی را در خودش به وجود بیاورد یا رذیلهای از رذایل اخلاقی را از بین ببرد.
بنده میخواهم عرض کنم «عفت» را چه صفت بگیریم چه رفتار، در هر دو صورت میتواند در قلمرو فقه وارد شود و فقه باید به عفاف به عنوان یک خواسته الهی و یک خواسته شرعی که برای انسان مثل حیا، مثل صبر و بردباری میتواند مطلوب باشد، نگاه کند.
امر به هر دو تعلق میگیرد؟
بله؛ زمانی که گفته میشود این رفتار را انجام بده، تکرار این رفتار باعث میشود یک صفت به وجود بیاید. میتواند صفت را بخواهد، این رفتار مقدمه آن صفت و عامل مؤثر در ایجاد آن صفت است، از لحاظ فنی هم هیچ اشکالی ندارد که امر به این نوع از مطلوبیت تعلق پیدا کند.
عفت عمومی و معیار آن چیست؟ آیا عفت عمومی یا عفت اجتماعی غیر از عفت فردی و فراتر از آن است؟ مثلاً اینکه در قوانین گفته میشود مواظب باشید عفت عمومی لکهدار نشود، منظور چیست؟
عفت عمومی میتواند به این شکل باشد که در سطح جامعه پدیده خلاف عفت مشاهده نشود.
ممکن است فردی در پنهان(بینه و بین الله) در دایره خیلی محدود یک خلافی مرتکب بشود، اما غیر علنی، مثل بحث روزهداری. در مورد روزهداری، آدمهایی هستند که از روزه گرفتن معذورند، اما حق ندارند تظاهر به روزه خواری کنند. درست است که طرف معذور است، اما حق ندارد بیاید جلوی مردم تظاهر به شکستن روزه بکند، چون تظاهر به روزهخواری دیگران را هم به این کار تشویق میکند، در واقع اشاعه روزهخواری است، بر عکس اگر افراد معذور تظاهر نکنند، حتی آدمهایی که معذور نیستند، هم جرئت نمیکنند در انظار عموم مبادرت به خوردن و آشامیدن کنند. حالا معصیت کرده، روزه نگرفته، ولی این معصیت را عمومی نکرده است، نیامده رسانهای کند و جلوی دیگران به حکم خدا دهان کجی یا استخفاف کند.
مثلاً انسانی که نسبت به فرد دیگر کینۀ شدیدی دارد و از او خیلی ناراحت است، ولی در مکان عمومی که او را میبیند احترامش میکند، اینجا دو بحث است؛ کینهای بودن یا نبودن یک بحث است، احترام این شخص در جمع بحث دیگر است، لذا شارع مقدس میتواند بگوید که من حجاب را برای حفظ عفت عمومی الزامی میکنم، حتی اگر کسی معتقد به حجاب نباشد باید حجاب را در جامعه اسلامی رعایت کند، معتقد به خدا هم نباشد باید حجاب را رعایت کند.
به عبارت دیگر، رعایت حجاب وظیفه شهروندی اوست، همان طور که الان در بعضی کشورها با اینکه خود را مهد آزادی میدانند، بیحجابی را به عنوان وظیفه افراد میدانند و میگویند تظاهر به حجاب، جوّ عمومی را خراب میکند؛ جوّ عمومی که ما میخواهیم، انسان باید در آن بیبند و بار باشد. بنابراین عفت عمومی یک مطلوب شرعی است.
این عفت عمومی میتواند حداقلیتر از عفت فردی باشد؟
چون معتقدیم همان طور که انسان روی محیط اثر میگذارد، محیط نیز روی انسان اثر میگذارد، بنابراین شارع مقدس میخواهد هم محیط را پاکسازی کند و هم انسانهایی را که در آن محیط تأثیر گذارند. لذا هر دوی اینها به پاکی دعوت شدهاند، اگر هر دو پاک باشد، طهارت کامل حاصل میشود؛ یعنی هم بستر سالم است، هم محیط، هم فضا و هم انسان.
در نگاه به «عفاف» میتوان دو رویکرد داشت؛ نگاه اول این است که بگوییم دو نوع عفاف داریم، یک عفاف عرفی که دائماً در حال تغییر است و یک عفاف اسلامی که ثابت است. این یک نگاه به عفاف، ولی در نگاه دوم حتی میتوانیم بگوییم عفاف اسلامی هم به عرف ربط دارد و خداوند یک قدری دست عرف را در توسعه یا تضییق عفاف بازگذاشته است، آیا شما این نگاه را قبول دارید؟
سؤالم را با یک مثال همراه میکنم، مثلاً در بعضی سدههای تاریخ اسلام میبینیم اکثر علما قائل به این بودند که حکم خداوند که میگوید و «قرن فی بیوتکن» فقط حکم وجوبی برای زنان پیامبر نیست، به همان دلیل که در ادامه میگوید «و لا تخضعن». چطور این بخش از آیه را به همه زنها سرایت میدهید درحالیکه خطاب مستقیم به خود زنان پیامبر است، اینجا هم همان طور است، لذا در آن زمان، خروج زنان از منزل، علامت بیعفتی است، ولی در این زمان برای اینکه تلقی علما آن گونه نیست یا در جامعه این شکلی نیست، حکم خدا هم تغییر کرده است!
اولاً از کجا معلوم این «قرن فی بیوتکن» اگر برای همه بوده است از باب بیعفتی باشد؟! این «قرن فی بیوتکن» میتواند یک تکلیف برای همه باشد از این زاویه که بگوییم استقرار زن در خانه به لحاظ وظایفی که بر عهدهاش است، مطلوبیت دارد. اگر از خانه بیرون برود از وظایف اصلی باز میماند، در نتیجه مطلوبیت اصلی برای زن، بودن در خانه یعنی خانهداری است، مگر در حال ضرورت که مثلاً دفاعی واجب شود، هجرتی حاصل شود، بیماری عارض شود و... که به خاطر آنها باید بیرون برود. به جز رفتن به جاهای الزامی، اصل این است که زن در خانه باشد. اگر بگوییم نگاه اسلام به زن به لحاظ جایگاه رفیعی که برای او در نظر گرفته است، یعنی کار مهمی که آن کار عبارت است از تربیت و انسان سازی، با این ملاحظه، مناسب است که زن در خانه باشد و خروج از خانه در حقیقت پشت پا زدن به این اصل است.
مورد «قرن فی بیوتکن» فقط یک مثال بود، تفاوت فهم عرف را عرض میکنم. در زمان ما عرف متشرعه از «قرن فی بیوتکن» التزام به ماندن در منزل را به عنوان ملاک برای رفتار یک زن عفیف نمیفهمد، ولی 300 سال پیش این را میفهمید. آیا شما قائل به این فهم هستید و آن را قبول دارید؟
ما باید مبنایی صحبت کنیم؛ این ادعا را که نظر مردم در مسائل مختلف در احکام شرعی راه داشته باشد، قبول نداریم، چرا؟! زیرا اگر تحول عرف روی تحول احکام شرعی اثر بکند احکام شرعی از بین میرود! ما احکام ثابت داریم و احکام متغیر. یک جاهایی را گفتهاند میتوانید به عرف مراجعه کنید اما معنای عفاف را نمیتوانید بگویید به عرف واگذار شده است، چون شارع حدود شرعی را در پوشش، در کلام، در رفتار در تعاملات، در ارتباطات و... همه را بیان کرده است؛ یعنی حد و مرز گذاشته است و این مرز نباید شکسته شود.
حکم شرعی در هر عرف و در هر جای دنیا ثابت است و این گونه نیست که با تغییر عرف، متغیر باشد. یک زمانی چادر حجاب محسوب میشد، حالا حجاب منهای چادر برای برخی رایج شده است. الان فرض کنید اگر بیشتر از مچ دست و مچ پا و گردن بیرون بیاید، چون عرف شده بگوییم حجاب سر جایش ما جامعه با حجاب داریم، چون این عرف شده و آدمهایی که این چنین هستند آدمهایی نیستند که خلاف عفت رفتار میکنند؟! چون اینها از لحاظ عرف احساس میکنند محجه هستند(خودشان احساس میکنند با حجاب هستند) و خودشان را با یک زن بیحجاب قابل مقایسه نمیبینند و میگویند ما نماز میخوانیم، روزه هم میگیریم، حجاب ما هم این است! بگوییم خیلی خوب چون این عرفی شده، پس شارع هم باید اجازه چنین حجابی را بدهد!
درحالیکه شارع برای پوشش، حد و مرز گذاشته است و گفته است ستر چگونه باشد و مثلاً ساتر نباید شفاف باشد که بشره نمایان باشد یا برآمدگیهای بدن را نشان بدهد یا هر نوع نگاه با شهوت را حرام میداند.
اینجا نص داریم.
چون منصوص است، ما نص را مقدم میداریم و عرف باید تابع نص باشد.
یک دیدگاه این است که شما میفرمایید و خیلی از علما تعبیری شبیه شما دارند، اینکه زن غیر از موارد ضروری نباید از منزل خارج شود، ولی افرادی مثل شهید مطهری میگویند اصلاً خداوند حجاب را برای زن گذاشته است تا بتواند از منزل بیرون بیاید و حجاب فلسفه اجتماعی دارد.
ما میگوییم هم ماندن در خانه و هم حجاب در بیرون، هر دو ضروری است و این دو منافاتی با یکدیگر ندارد.
در زمان ما متشرعه فهمی از این مسئله ندارد؟
چرا فهم وجود دارد. خانمی که ازدواج کرده، اگر مجبور نیست از خانه بیرون نرود، خانمی هم که ازدواج نکرده است، همین طور. اگر میخواهد در خانه درس بخواند، برای درس خواندن بیرون نرود و در خانه بماند، اگر هم بیرون رفت با حجاب برود؛ دو تا تکلیف است که منافی هم نیستند.
به عنوان جمعبندی، تحول مفهومی عفاف در دورههای تاریخی را چگونه قضاوت میکنید؟
تحول مفهومی نیست، این سهلانگاری عرف است.
عرف عادی نیست؛ عرف متشرعه است، عرف متشرعه الان خروج از منزل را بیعفتی نمیداند، ولی 300 سال قبل میدانست.
من شک دارم؛ این به بیعفتی ربط دارد.
میگفتند مگر زن از خانه بیرون میرود؟! خجالت بکش!
متغیرهای ما اینها نیستند، الان ما برای زن وظایفی در قلمرو زندگیاش تعریف کردیم. وضعیتی که الان شاهد هستیم به دلیل این است که برای زنان اشتغالزایی کردید، ازدواج کم شده است، کارگر کم دارید، تنوع شغلی دارید، تخصص دارید و... .
علمای گذشته به همین اشکال دارند، میگویند چرا راه تحصیل را برای یک خانم باز کردید؟ چرا راه اشتغال را برای خانمها باز کردید؟ چرا اباحه ایجاد کردید؟
یک بخش به ضرورتهای اجتماعی این دوره مربوط است؛ بله ممکن است در جاهایی هم خطایی شده باشد، منتهی میگوییم یک الگوی مطلوب وجود دارد که شایسته است جنس زن و مرد در جامعه آن گونه باشد.
اینها دو عنصر مکمل هم هستند؛ اگر بخواهند مکمل هم باشند، وظایف هر کدام مشخص و تقسیم شده است. حالا اگر این نقشها را جابهجا کردید، به کسی که وظیفهاش برداشتن این بار است، بار دیگری به او دادید، در واقع هر دوی اینها را ممکن است خراب کرده باشید؛ مشکل و معضل این است.
همانهایی هم که گفتهاند ضرورت، با شرایط گفتهاند. به بهانه ضرورت اجتماعی که نمیشود هر کاری را انجام داد. الان ضرورتهای جدید به وجود آمده، دنیا دنیای ارتباطات است، فرد اگر در خانه هم باشد میتواند با همه دنیا مرتبط باشد. در خانهاش نشسته، ولی حواسش جای دیگر است، وظیفهاش را انجام نمیدهد، بنابراین از کار اصلی که تربیت نسل جدید است، مانده است. خوب الان وارد عرصه اجتماع شده، میگوید از آنجا که مانده است، از وظیفه عفاف جا نماند. عفت خودش را باید حفظ کند، یعنی حجاب خودش را رعایت کند و در معاشرت با دیگران به حداقل تماس، حداقل ارتباط، حداقل اصطکاک و... اکتفا کند و رفتار و گفتارش به گونهای نباشد که موجب تحریک دیگران شود و خودش یا دیگران را به حرام بیندازد و فاجعه اجتماعی به وجود بیاید. این حداقلها باید مراعات شود.
بنابراین شما این مطلب را پذیرفتید که فهم عرف متشرعه از 300 سال پیش عوض شده است، ولی برای اینکه وضع اجتماع بدتر نشود، راهکار ارائه میدهید.
من نمیگویم در عفاف تحول مفهومی به وجود آمده است. اگر عرف بیرون آمدن یک خانم را بد میدانست و این کار عیب به شمار میرفت برای اینکه خلاف عفت است، چون وظیفه مطلوب خودش را ترک کرده و دارد به کار دیگر میپردازد.
میگفتند چه خانم بیحیایی که بیرون آمده است یا میگفتند آمدی بیرون برای خرید؟! نوع گفتگوها همین بود. مثلاً میگفتند چرا دست بچهات را گرفتی!
شما تحول را در مصادیق عفت ذکر میکنید. میگویید از لحاظ تطبیق عفاف بر موارد آن، تحول به وجود آمده است. عرف ممکن است در تطبیق توسعه بدهد، ممکن است تضییق کند، این اشکال ندارد.
همین را چگونه تحلیل میکنید؟
این در تطبیقات است، فقیه نباید سراغ تطبیقات برود. فقیه باید قاعده بدهد، بعد بر اساس آن قاعده میآید میگوید این خلاف عفت نیست. هر چند عرفاً مستهجن بوده، ولی چون خلاف شرع مرتکب نشده مستهجن نیست.
در کلام علمای گذشته عبارت «لا یجوز» داریم؟
بله؛ «لا یجوز» شاید به چندین لحاظ باشد، یعنی اجازه نمیدهد. مثلاً ممکن است یکی از دلایل «لا یجوز» فقیه این باشد که الان چون فلان کار غیر عرفی است و از آن برداشت منفی میشود، جواز ندارد. خوب، اینجا به عنوان ثانوی میگوید «لا یجوز»، نه به عنوان اوّلی.
اما باید تلاش کند عرف را حفظ کند، چون فکر میکند منفعتی در آن است؟
بله؛ چه اشکالی دارد که بخواهد عرف را حفظ کند. میگوید این خلاف احتیاط است، اگر اجازه بدهم بعد به جاهای بدتری مثل بحث خلوت با نامحرم کشیده میشود.
خاستگاه «عفاف» فطری است یا غیر فطری؟ یعنی همه انسانها عفاف خواه هستند یا با تربیت فرد را «عفیف» بار میآوریم؟
اساس «عفاف» حیا است و طبق روایت حیا همزاد عقل است و همراه آن آفریده شده است. «عفاف» در حیا ریشه دارد، حیا هم فطری است. حالا میآییم به لحاظ تطبیق نگاه میکنیم و میگوییم یکی از مصادیق حیا بحث عفاف است، یعنی در عفاف خودش را نشان میدهد. از طرفی هم شارع میآید حدود این عفاف را مشخص میکند. در حقیقت شارع دارد انسان را تربیت میکند؛ اینکه در مشی زندگی چگونه باشد.
یک مرتبۀ عفاف، فطری است؟
ریشهاش بحث حیا است که فطری است. بعد در رفتارهای ما نمود پیدا میکند، وقتی در رفتار ما نمود پیدا کرد، قانونگذار و شارعی که دارد ما را برای نگهداری این حیا تربیت میکند، میگوید چه چیزی به این حیا صدمه میزند و بر اساس نوع تعلیمی که در پیش گرفته است برای ما عرف درست میکند. به عبارت دیگر برای ما فرهنگ درست میکند، لذا میآید مثلاً برای حجاب، حدود شرعی تعریف میکند و الزاماتی را مشخص میکند، با اینکه در زمان قبل از پیامبر هم زنهای عفیفه بودند و از لحاظ جنسی، حجب و حیا داشتند، ولی حجاب التزام به این حدود شرعی نبود. چون آن زمان این التزام، وظیفه نبود به جایی صدمه نمیزد. شارع وقتی آمد حدود گذاشت، حدود حجاب را مشخص کرد، کمکم این عرف را ساخت و این فرهنگ را به وجود آورد. بنابراین این بخش «عفاف» میتواند تعلیمی باشد، ولی اصل و ریشهاش میتواند فطری باشد.
بنابراین، برای «عفاف» مراتب قائل هستید؟
ریشه یا عامل اصلی عفاف که حیا باشد، ریشه در فطرت انسان دارد و نمودها و مصادیق آن اکتسابی، تعلیمی و تشریعی است.
آیا مفهوم عفاف در زن و مرد متفاوت است؟ عفاف زنانه یا عفاف مردانه داریم؟
عفاف را خود کنترلی معنا کردیم.
در مورد سؤال یک توضیح بدهم، بعضیها قائل هستند که عفافِ مرد غیرت محور است، عفافِ زن حیا محور است، یعنی مردها چرا خویشتنداری میکنند، چون میخواهند از ناموسشان محافظت کنند، چون نمیخواهند کسی به ناموسشان تعرض کند. از امیرالمؤمنین7 هم دراینباره روایت داریم. لذا به خاطر این، عفاف در مردها علت غیرت محورانه دارد، اما در زنان به دلیل اینکه حیای ذاتی بیشتری نسبت به مردان دارند، ریسک کمتری دارند و ترس بیشتر، در واقع قدرت نگهبانی کمتری از خودشان دارند، لذا میآیند بین خودشان و دیگران فاصله بیشتری تعریف میکنند تا کمتر صدمه بخورند، بنابراین ریشۀ خویشتنداری زنان، ترس، حیای افزونتر و امر باطنی شخصیشان است. با توجه به این موارد میگویند ذات عفاف مردانه و زنانه با هم متفاوت است، شما با این موافق هستید؟
فکر کنم بحث جالبی است، چون پشتیبان روایات هم زیاد دارد. عفاف مردانه غیرت است، میبینی درباره غیرت صحبت میکند.
شاید دارد مصداق میدهد، میگوید عفت مرد در این است، شاید کسی خیلی در این موضوع کار نکرده باشد. این بحث، بحث نسبتاً جدیدی است. مرد نمیخواهد کسی به همسرش چپ نگاه کند، میخواهد این اختصاصی او باشد، صلاح زن هم به همین است، لذا برای اینکه دیگران به همسرش تعرض نکنند او هم به همسر دیگران تعرض نمیکند. این یکی از آثارش است، ولی او طالب عفت است، مرد طالب عفت همسرش است.
به چه دلیل؟
ریشه فطری دارد.
ببینید اولاً اگر بخواهید بحث روایی کنید روشش این نیست، روایت کجاست؟ سندش چگونه است؟ معنای روایت چیست و... .
از تواتر معنوی استفاده میکنیم. تواتر معنوی روایات منشأ رفتار عفیفانه زنها را در شخصیت آنها میداند و منشأ رفتار عفیفانه مردها را در غیرت آنها.
نمیدانم.
عوامل مؤثر در شدت و ضعف عفاف چیست؟ شما اگر بخواهید عواملی را مؤثر بدانید، عوامل درونی را مؤثرتر میدانید یا عوامل درونی را؟
سؤال خیلی کلی است؛ ابتدا باید همه عوامل را احصا کنید، بعد این عوامل را طبقهبندی کنید و سپس تأثیر هر یک از عوامل را باید بسنجید. این سنجش گاهی با مصادیق خارجی انجام میشود، گاهی میآیید با پارامترهای علمی تأثیرگذاریها را در روانشناسی، در فیزیولوژی و... بررسی میکنید. اینجا باید عوامل مؤثر مثل نگاه، لمس، صحبت و امثال اینها را ببینید چگونه روی روان انسان تأثیر میگذارند. باید وارد این بحثهای تخصصی شوید، دستهبندیها و طبقهبندیها را ببیند چقدر مفید است و... تا اینکه ببینیم کدام مؤثرتر است و بر اساس نتایج، گامهای بعدی برداشته شود.
کدام مؤثرتر است تا آنها را اجرا کنیم؟
شارع مقدس آمده اینها را برای شما چیده و ضابطهمند کرده است. در ارتباطات محدودیت ایجاد کرده، یعنی ارتباطات دو جنس را با یکدیگر ضابطهمند کرده، بحث نگاه به شهوت را مطرح کرده، بحث فرض کنید دست دادن به نامحرم را مطرح کرده، نگاه با شهوت و نگاه بیشهوت، با لذت و بیلذت، اینها را از هم جدا کرده و حکم هر کدام را هم بیان کرده است. در واقع، طبقهبندی و رتبهها مشخص شده است.
عناصر سازنده الگوی زیست عفیفانه چیست؟ چه چیزی ما را به زندگی عفیفانه میرساند؟ چگونه آن الگو را ترسیم کنیم؟
این یک پروژه است؛ روش ترسیم الگو به این شکل است که ابتدا تعریف دقیقی از «عفاف» داشته باشید و نمودهایش را مشخص کنید. سپس اگر گفتید عفاف حدود شرعی، رتبه، حداقل و حداکثر دارد، باید اینها را مشخص کنید، بعد بیایید همه عناصر تأثیرگذار در ایجاد عفت حداقلی و حداکثری را بررسی کنید و بر اساس آن الگو بدهید. البته حقیقت این است که احکام شرعی به ما سبک زندگی داده است. وقتی دارد ارتباطات ما را درون خانه و بیرون خانه، بیننا و بین الله و بیننا و بین الناس ضابطهمند میکند، یعنی دارد سبک زندگی میدهد. همین احکام و ضوابط، زندگی عفیفانه را دارد به تصویر میکشد. ما احتیاج به اینکه سبک زندگی جدیدی تعریف کنیم، نداریم.
نکتهای باقی مانده است که بخواهید بفرمایید و سؤال نکرده باشیم؟
بحث صفات و افعال و رابطه اینها خیلی مهم است. این نکته باید در روایات مورد دقت قرار بگیرد و صفات اصلی، کلیدی و فطری که در حقیقت اصول تحول را برای ما معین میکند و پایدارند، باید مشخص شوند. همچنین تمام مصادیقی که در آیات و روایات برای اینها مشخص شده، اینها باید به لحاظ ارتباط با یکدیگر مورد بررسی قرار بگیرند. در مرحله بعد با درنظرداشت تحولاتی که در زندگی اجتماعی ما دارد به وجود میآید، باید ببینیم چگونه برنامهریزی کنیم تا نه تنها از ثوابت و امور پایدار فاصله نگیریم، بلکه تعهد و تقید به آنها نیز بیشتر باشد.
به عبارت دیگر چرخه زندگی یا برنامهریزی ما نباید به گونهای باشد که در برابر تحولات اجتماعی منفعلانه برخورد کنیم و دست از اصول برداریم، چون بعضی تحولات دارد نهادینه و تبدیل به عرف میشود، برای ما و فرزندان ما تبدیل به یک باور میشود. گاهی یک شخص فکر میکند کارت عروسی یکی از ارکان عروسی موفق است، در حالی که کارت چه نقشی در ازدواج دارد؟! اینها از مسائل پیرامونی است، ولی این قدر مهم میشود که مثلاً میشود جزء امور اصلی. فرض کنید امور متعارفهای که گاهی مثل شرط ضمن عقد تلقی میشود، خوب اینها خطرناک است.
در مواردی به همین اندازه اصول و فروع را با هم قاطی کردهایم که اگر تبیین درستی انجام نشود و تفکیک بین آنها در کار نباشد، مسائل فرعی جای مسائل اصلی را میگیرد و مسائل اصلی به حاشیه میرود و جزء فرعیات محسوب میشود و چه بسا به فراموشی سپرده میشوند. اگر به چنین نقطهای برسیم بسیار خطرناک است و این خطری است که در کمین وضعیت فرهنگی ما نشسته است.
منشأ آن چیست؟ همین که نیامدیم امور ثابت و متغیر را در شریعت و در احکام و در فقه از هم تفکیک و مشخص کنیم، در نتیجه شاقولی برای برنامهریزیهای آموزشی حوزوی یا فرهنگ عمومی یا در برنامهریزیهای کلان کشوری در اختیار متولیان امر قرار ندادیم.
معلوم نیست در ذهن متولیان امور چه چیزهایی به عنوان امور ثابت است و کدام موارد امور متغیر! در مواقعی اینها بر اساس دریافتهایی که از محیط پیرامونی دارند، منفعالانه عمل میکنند و بر اساس آنها میآیند برنامهریزی میکنند که این یک خطر بسیار بزرگ است.
دربارۀ همین سند الگو، جلسهای در اندیشکده خانواده داشتیم، گفتند آقا دستور دادهاند دادهندداددااین سند را نقد کنید. آنجا عرض کردم الزامات «جامعه خانواده محور» چیست؟ الزامات این سند، کل الگو را تحت الشعاع قرار میدهد. جامعه خانواده محور را بدون بقیه اجزا و ابعاد جامعه و برنامههای دیگر نمیتوان تعریف کرد. اگر هم تعریفی باشد، ناقص خواهد بود. وقتی میخواهیم درباره جامعه خانواده محور بحث کنیم و طرح بدهیم، یعنی با همان شاقولی که عرض کردم باید کل طرح را بازبینی کنیم. مشکل این است اگر بخواهیم سند را نقد کنیم، اولاً آن نگاه جامع را نداریم، دوم اینکه نقد ما در حقیقت غیر فنی و ناقص است. ما دو تا مشکل داریم؛ یکی شک داریم آنهایی که سند الگو را نوشتهاند، در تهیه آن، نگاه جامع داشتهاند و دوم اینکه اینهایی که میخواهند آن را نقد کنند دارای نگاه جامع باشند.
نگاه جامع را چه میدانید؟
نگاه جامع به اسلام که جامعه را خانواده محور دیده و بر اساس خانواده محوری دارد به شما احکام را میدهد، وقتی شما این نگاه را نداری، در فقه هم نگاه فردگرایانه و تک بعدی حاکم میشود و هر چه را میبینید، تک بعدی بررسی میکنید و متن آیه و روایت را تک بعدی میفهمید، در نتیجه ذهن شما به همه مسائل به عنوان منظومه مرتبط به هم نگاه نمیکند.
با این تفاصیل، تعریف «خانواده محور» از لحاظ حضرتعالی چیست؟
خانواده محور و نظاممند را باید تعریف کنیم و بگوییم خانوادهمحوری با نظاممندی، ملازم است؛ شبیه این حرف در بحث عفاف هم هست. اگر به این شکل جلو رفتیم، وضعیت متفاوت میشود. بعد وقتی بخواهیم زندگی عفیفانه را با رویکرد خانواده محوری و با درنظرداشت نظام جامع که برای جامعه اسلامی داریم، تعریف کنیم و الگو علمی بدهیم، آنجا زوایای کار بیشتر مشخص میشود، اینکه زندگی عفیفانه چه سبکی از تعاملات فردی و تعاملات اجتماعی را اقتضا میکند.
پس اگر آمدیم در مدل ازدواج، یک ازدواج درست کردیم به نام ازدواج موقت و بعد برای آن هیچ شرطی نگذاشتیم، مثلاً چه افرادی میتوانند ازدواج موقت داشته باشند و چه کسانی مجاز به انجام آن نیستند، شرط نمیگذاریم و میدان را باز میگذاریم و میگوییم هر کس تمکن جنسی داشت، مجاز است. تمکن مالی هم شرط ازدواج موقت نیست، در ازدواج مجدد هم این حرفها را نزدیم، ولی در روایت به اینها توجه شده است.
آنچه ما گفتیم حکم تک بعدی بدون پیوستار خانواده محور است. این قدر بازبودن میدان و عرصه میتواند کانون خانواده را به خطر بیندازد، در حالی که میتوانیم آن را تقیید کنیم، ولی این کار را نمیکنیم.
این جای بررسی دارد، چه در ازدواج مجدد و چه در ازدواج دائم. در شرایط عقد ازدواج، هم شرط کمال داریم و هم شرط صحت، اما شرایط کمال برای ساختن انسان متقی، برنامهریزی شده است. خوب قانونگذار اینجا میآید بین سختگیری در امر ازدواج با هدف ساختن خانوادهای برتر و بین مصالح عمومی قرار میگیرد، اگر آن شرایط را الزامی کند، افرادی که میتوانند شرایط ایدهآل را داشته باشند، خیلی کم هستند، بنابراین رعایت شرایط کمال باعث نقض غرض میشود، یعنی سختگیری در ازدواج، پدیده ازدواج را زیر سؤال میبرد و منتفی میکند، به همین خاطر میآید آن را ساده و روان میکند، راحت میکند، شرایط تعجیزی نمیگذارد، تشویق میکند، جاهایی الزام میکند و جاهایی به تشویق روی میآورد که فراوانی درست کند. شاید بحث ازدواج موقت هم به لحاظ اینکه جامعه به سمت ازدواج دائم سوق داده شود گذاشته شده است، عقل هم اقتضا میکند انسان ازدواج دائم داشته باشد.
حالا که این طور شد اگر بخواهیم ازدواج موقت را به آن صورت که گفتیم سخت کنیم، باز به نقض غرض منتهی میشود، بنابراین مشرّع با درنظرداشت اینکه این شرطگذاری چه پیامدهایی خواهد داشت، گاهی میبینید چیزی را شرط نمیکند. مثلاً عوامل طبیعی طوری است که آنچه را شارع میخواهد خودبهخود محقق میشود، چون خود انسان انگیزه دارد.
این شروط ضمن عقد گاهی سبب خرابکاری برای حکم خدا میشود. ممکن است گذاشتن شرط باعث سد راه شود. ما باید روی این فکر کنیم که مثلاً اگر جامعهای از لحاظ جمعیت مشکل دارد، برای مسئله ازدواج جوانان آن چه کاری باید بکنیم. باید ازدواج موقت را تشویق کنید؟ اگر ازدواج دائم را بخواهیم تشویق کنیم، ازدواج متعدد را هم سفارش کنیم یا خیر؟ لذا با در نظر گرفتن شرایط زیست محیطی، وضعیت جهانی، بیماریها، مشکلات موجود و... قانونگذار میآید سبک، سنگین میکند، بعد میآید اجازه میدهد که مثلاً شرطی در میان نباشد، شرط تعجیزی نباشد، ما آدم عزب نمیخواهیم. اگر ازدواج موقت هم داشته باشد به این خاطر مجاز است که از عزوبیت بیرون بیاید. چون ضرر عزوبیت خیلی بیشتر است؛ ممکن است اگر ازدواج موقت برایش مهیا نشود به انحراف و فساد کشیده شود. هدف این است که ارتباطات جنسی در یک چارچوب خاص انجام شود و چارچوب قانونگذاری شده، میتواند فرد را از خیلی فجایع دور نگه دارد. در نتیجه میگوییم همه افراد جامعه که مانعی ندارند بروند ازدواج موقت داشته باشند. ممکن است ازدواج موقت مقدمه یک زندگی پایدار بشود، لذا قانونگذار مصالح دور و نزدیک را در نظر میگیرد و فرایند این تجویز یا این منع را میبیند. به تعبیر امیرالمؤمنین7 اگر عمر ازدواج موقت را محدود و تحریم نمیکرد، دیگر در جامعه زناکاری نداشتیم، چون هر کس بخواهد کاری کند از راه قانونی اقدام میکند، چون راه قانونی ساده است.