موشی تکه پنیری پیدا کرده بود که ناگهان متوجّه سایهای بزرگ شد و از آنترسید. وقتی فهمید سایه خودش است در خیال خود فکر کرد چقدر بزرگ وچقدر میتواند حیوانات را از خود بترساند.او به خواب رفت. امّا پس از بیداریسایهای کوتاه و کوچک شده بود. او دید که خورشید به او میخندد و کلاغی همپنیرش را برداشته و میرود.