ارتباط نفس و بدن از پیچیدهترین مباحثی است که در فلسفه ذهن و علم النفس مطرح می باشد. آگاهان به تاریخ فلسفه در عصر قدیم و جدید میدانند که تا به چه میزان، همّت فیلسوفان به ویژه فیلسوفان جدید، معطوف به رمزگشایی از نوع ارتباط نفس و بدن شده و تا به چه اندازه مکاتب گوناگون با قرائت ها و تفسیرهای مخصوص به خود در این زمینه به وجود آمده است. کانون این تأمّلات و تدقیقات، ناظر به این حقیقت است که آدمی بالوجدان درمییابد که او را نفسی است که همیشه با اوست و در پرتو برهان دریافته است که نفس موجودی است مجرّد با ویژگی های خاصّ خود و بدن موجودی است مادّی و جسمانی با ویژگی هایی که در تمامی مادّیات وجود دارد. از دیگر سو این حقیقت نیز آشکار است که نفس عین بدن نبوده، گاه انسان از بدن، اعضا و اجزای آن اعمّ از ظاهری و باطنی غافل میشود، حال آنکه آن حقیقت را که همان نفس ناطقه است هرگز فراموش نمیکند. نوشتار حاضر همپای بررسی مفهوم نفس و بدن، به نوع و سنخ شناختی ارتباط میان این دو از منظر قرآن کریم، و تفکّر فلسفی پرداخته، نظریات مختلفی را که در تبیین کیفیت ارتباط نفس با بدن بر پایه طبقهبندی های وحدت گرا و ثنوی مطرح است نیز مورد اشارت قرار دهد.